جدول جو
جدول جو

معنی رخش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رخش کردن
(تَ کَ دَ)
سرخ کردن. گلگون ساختن:
بکوبم به گرز گران سرت پست
کنم رخش از خون بر و تیغ و دست.
فردوسی.
ز بس سر که تیغش همی کرد پخش
زمین کرد گلگون و مه کرد رخش.
اسدی.
چو بر گل گران بدره ها بخش کرد
همه رنگ رخساره شان رخش کرد.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
پهن کردن، پراکنده کردن، توزیع کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ/ پِ شُ دَ)
برق زدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : برقت السماء، درخش کرد آسمان. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ فِ رِ دَ)
یا به چیزی رخ کردن. التفات کردن به چیزی. (از مجموعۀ مترادفات ص 48). متوجه شدن به چیزی. (آنندراج). روی کردن بدان چیز. روی آوردن بسوی آن چیز:
پیرهن بر تن خار و خس وادی تنگ است
یارب از تنگدلان رخ که سوی صحرا کرد.
واله هروی (آنندراج).
، پیش آمدن. روی دادن. اتفاق افتادن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رو کردن و روی کردن شود، جوانه زدن (درخت و گل و جز آن) ، سرخ کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
خستن. مقروح کردن. مجروح کردن. خسته کردن. زخمی کردن: شخودن، ریش کردن به ناخن. (یادداشت مؤلف). آزردن. اقراح. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). عقر. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) :
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کار یکی بر کلال.
حکاک.
باشد که به طلی های گرم حاجت آید چون خردل و انجیر و پودنه دشتی و ثفسیا تا ریش کند و طلی ها بپالاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
هرگه که فلک دل مرا ریش کند
تنها فکند مرا و فردیش کند.
مسعودسعد.
شاه بدانی که جفا کم کنی
گر دگری ریش تو مرهم کنی.
نظامی.
بکرد از سخنهای خاطرپریش
درون دلم چون در خانه ریش.
سعدی (بوستان).
فراموش کردی مگر مرگ خویش
که مرگ منت ناتوان کرد و ریش.
سعدی (بوستان).
بینندۀ دوست را مکن ریش
شرمی هم از آن دو دیدۀ خویش.
امیرخسرو دهلوی.
- ریش کردن دل، مجروح ساختن آن. آزرده ساختن آن:
سرانجام جوی از همه کار خویش
به تیمار بیشی مکن دلت ریش.
فردوسی.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 200).
مکن تا توانی دل خلق ریش
اگر می کنی می کنی بیخ خویش.
(بوستان).
، به تارتار از یکدیگر جدا ساختن. (یادداشت مؤلف).
- دل کرده ریش، دل مجروح. خسته دل. آزرده خاطر:
سراسر بیاورد گردان خویش
بدیشان نگه کرد دل کرده ریش.
فردوسی.
سپس راه ایران گرفتند پیش
ز کردار کاوس دل کرده ریش.
فردوسی.
تهمتن پیاده همی رفت پیش
دریده همه جامه دل کرده ریش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ بَ تَ)
رفتن. به پیش یا به بالا رفتن: در سر مزار ایشان چناری غریب و مهیب است که دستها هرطرف از سر قبر بابا گذرانیده و به بالا رفته و دیگر به پایین آمده و از طرفی دیگر به بالا از روی قبر روش کرده و بالا رفته چنانکه هیچ شکستی و ضربی بر قبر واقع نشده. (مزارات کرمان ص 132). و رجوع به روش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ نَ)
تقسیم کردن. (ناظم الاطباء). تقسیم. اقتسام. قسم. قسمه. (ترجمان القرآن جرجانی). اقتسام. (تاج المصادر بیهقی). تقسیم. قسم. توزیع. (دهار). توزیع کردن. بخش کردن. (یادداشت مؤلف) :الاستقسام، بخش کردن خواستن. (المصادر زوزنی) : ساعات و اوقات را بخش کرده بود زمانی بنماز و خواندن، زمانی بنشاط و خوردن، زمانی کار پادشاهی بازنگریدن. (تاریخ سیستان). و هر مال و کراع و ملک کی آن را خداوندی پدید نبودی بر درویشان و مستحقان و مصالح ثغور قسمت و بخش کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 91). پس کیومرث این مدت را بدین گونه بدوانزده بخش کرد. (نوروزنامه). (معاویه) شهرها جمله بر امیران بخش کردو عمرو عاص را مصر داد. (مجمل التواریخ و القصص).
اگر گنجی کنی بر عامیان بخش
رسد هر کدخدایی را برنجی.
سعدی (گلستان).
یکی را ازبندگان خاص کیسه ای درم داد تا بر زاهدان بخش کند. (گلستان).
بخش کن روز خویش و شب را نیز
مگذران بر فسوس عمر عزیز.
اوحدی.
- امثال:
جو دو خر را بخش نداند کرد، بسیار ناکافی و بیکاره است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 591).
در جنگ حلوا بخش نمی کنند، ضرب و شتم در نزاع و خلاف، طبیعی باشد. (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 782).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخل کردن
تصویر اخل کردن
در کاری خلل وارد آوردن کار شکنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرا گرفتن فرا ستدن، دریافتن، برداشت کردن گرفتن ستدن یافتن دریافت کردن، فرا گرفتن درک کردن، یا اخذ کردن از... برداشت کردن از
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تقسیم کردن، توزیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش کردن
تصویر بخش کردن
تخصیص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
للبث
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
Diffuse, Broadcast, Disseminate, Emit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
diffuser, disséminer, émettre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
广播 , 扩散 , 散布 , 发出
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
kusambaza, kutuma
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
транслировать , распространять , распространять , излучать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
senden, verbreiten, aussenden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
транслювати , поширювати , поширювати , випромінювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
نشر کرنا , پھیلانا , پھیلانا , خارج کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
সম্প্রচার করা , ছড়িয়ে দেওয়া , প্রচার করা , নির্গত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
yayın yapmak, yaymak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
transmitir, difundir, disseminar, emitir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
방송하다 , 확산시키다 , 퍼뜨리다 , 방출하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
放送する , 拡散する , 普及する , 発する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
לשדר , להפיץ , להפיץ , לפלוט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
प्रसारित करना , फैलाना , उत्सर्जन करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
menyiarkan, menyebarkan, memancarkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
nadawać, rozpowszechniać, emitować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
uitzenden, verspreiden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
emitir, difundir, diseminar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
trasmettere, diffondere, disseminare, emettere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
กระจาย , กระจาย , แพร่กระจาย , ปล่อย
دیکشنری فارسی به تایلندی